کد مطلب:28688 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

نیرنگِ شب












2569. وقعة صِفّین - به نقل از عمّار بن ربیعه -:علی علیه السلام به خطبه ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت:«ای مردم! كار برای شما و دشمنتان بدین جا رسید كه دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است. كارها هر گاه روی آوَرَند، می توان پایانشان را از آغازشان سنجید. آن قوم با انگیزه ای جز دینداری، برابرِ شما ایستادند تا این كه ایشان را بدین سان درمانده كردیم. صبحگاهِ فردا من به آنان یورش می برم تا نزد خدای عزوجل به داوری شان كشانَم».

این خبر به معاویه رسید. پس عمرو بن عاص را فرا خواند و گفت:ای عمرو! جز این نیست كه تنها همین یك شب باقی مانده تا علی بر ما بتازد و كار را یكسره كند. تو چه می اندیشی؟

گفت:مردان تو یارایِ برابری با مردان وی را ندارند و تو، خود [ نیز ]همانند او نیستی. او برای چیزی با تو می جنگد و تو برای چیزی دیگر با او می جنگی. تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [ در راه خدا] است. عراقیان بیمناك اند كه تو بر ایشان چیره شوی؛ امّا شامیان هراسی ندارند كه علی بر آنان چیره گردد.

و امّا [ رأی من آن است كه] ایشان را پیشنهادی دِه كه اگر آن را بپذیرند، به اختلاف افتند؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود. آنان را به كتاب خدا فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد. بدین سان، تو به خواست خویش از آنان دست می یابی. من همواره این مطلب را [ در نظر داشتم؛ لیكن] به تأخیر می افكندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد.

معاویه این رأی را نیك شناخت و گفت:راست گفتی.[1].

2570. وقعة صِفّین - به نقل از صَعصَعه -:شب غرّش، اشعث بن قیس كِندْی در میان یارانِ هم قبیله خویش به پا خاست و گفت:سپاس، خدای راست. او را می ستایم، از او یاری می جویم، به او ایمان دارم، بر او توكّل می كنم، و از او پیروزی و آمرزش و خیر و هدایت می جویم؛... ای انبوهِ مسلمانان! آنچه را در این روزِ سپری شده، گذشت و نیز نابودیِ مردم عرب را دیدید. به خدا سوگند، تا اكنون كه به خواست خدا به این سن رسیده ام، همانندِ این روز را هرگز ندیده بودم.

هَلا - حاضر به غایب برساند - كه اگر فردا ما رویارویِ هم به جنگ بایستیم، عرب نابود خواهد شد و حرمت ها تباه خواهد گشت. بدانید - به خدا سوگند - این سخن را از بیمِ مرگ نمی گویم، كه من عمر خویش را كرده ام؛ بلكه بیمناكِ زنان و كودكانم، [ كه] فردا كه ما نابود می شویم [ بر ایشان چه خواهد گذشت].

بار خدایا! همانا تو می دانی كه من در كار قوم خود و همدینانم اندیشیدم و از هیچ كوششی دریغ نورزیدم؛ و توفیقم تنها به دستِ خداست، بر او توكّل می كنم و به سویش باز می گردم. اندیشه، گاه به خطا می رود و گاه به صواب؛ و هر گاه خداوند كاری را بخواهد، آن را روا می دارد، خواه بندگان دوست بدارند و خواه ناخوش دارند. این را می گویم و از خداوند بزرگ برای خود و شما آمرزش می جویم.

جاسوسان معاویه، خطبه اشعث را به آگاهی اش رساندند. وی گفت:«سوگند به پروردگار كعبه، به صواب رفته است. اگر فردا ما با هم رویارو شویم، رومیان به كودكان و زنان ما میل كنند و پارسیان نیز بر زنان و كودكان عراقیان طمع ورزند. جز این نیست كه این را بخردان و اندیشه ورزان در می یابند. قرآن ها را بر لبه نیزه ها بندید!».

پس شامیان به جنبش درآمدند و در سیاهیِ شب، بانگ برآوردند:ای عراقیان! اگر شما ما را بكشید، فرزندان ما چه كسی را دارند؛ و اگر ما شما را بكشیم، فرزندان شما چه كسی را؟ خدا را، خدا را! درباره بازماندگان [ اندیشه كنید].[2].









    1. وقعة صفّین:476، الإمامة والسیاسة:143/1، الأخبار الطوال:188.
    2. وقعة صفّین:480، شرح نهج البلاغة:214/2.